مونولوگ دیوانه ها شنیدن ...

ساخت وبلاگ
[unable to retrieve full-text content at fenj.ir]

سه سالگیت مبارک مونولوگم

مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : سالگی,تمام, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 8:01

این مادام بواری کشداااار نمیدونم چرا تموم نمیشه؟دوماهه وقت منو گرفته و باید بشینم یه داستان کسل کننده رو بخونم. یکی که بادبادک بازو و ما دروغگو بودیم رو خونده یه داستان تخت مثل این به هیچ جای مزاقش خوش نمیاد. کتابای رو دستم مونده و نخونده زیاد دارم و ناراضی ام که چرا اینقدر سرعتم کمه اما اینکه این وضعیت یعنی بیشتر از قبل کتاب می خرم برام ارزشمنده. پس فردا نتایج ارشد میاد و تکلیفم مشخص میشه،کاش تا مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : مادان,بواری, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 8:01

من الان باید صد و ده پونزده کیلومتر اون‌ طرف تر باشم و در حالیکه خسته از یه پیاده روی سربالایی بعد از کلاس روی تخت دراز کشیده ام در حال ناهار خوردن باشم ولی من اینجام،لمیده زیر آفتاب دلربای سر ظهر اواخر شهریور در حالیکه تازه از حموم بیرون اومدم ماسک ماست و دارچین گذاشتم و مارک و پلوی منصور ضابطیانو می خونم و آب پرتقالمو سر می کشم. با وصفیکه باید شیراز می موندم ولی هفته آخر تابستونو خواستم همچنان د مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : خونه,خوبهخونه, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1396 ساعت: 8:01

داشتم طالع رنگی رنگیو  نگاه می کردم که نگاهم جلب شد به تاریخش...از ۲۸ مرداد تا ۳ شهریور.لز تولد من تا تولد تو هفت روز فاصله ست و این که اول هفته من باشم و آخر هفته تو برام جذاب بود.پرت شدم توی ده سال پیش...واقعا ده سال پیش؟ ده سال گذشته و من هنوز دوست دارم با وصفیکه هیچ‌خبری ازت ندارم.نمی دونمم کجایی و چیکار کردی با زندگیت...نه ساله که دیگه هیچ وقت ندیدمت...نه سال از روزهای دوست داشتنت میگذره... م مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : مرداد,شهریور, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 18:37

شانه بالا انداختن و بی خیال که هیچ...به درک گفتن را دقیقا برای وقتی گذاشته اند که طرفت بعد دوسال عاشقی بزند زیر همه چی و بگوید نمی خواهمت...بگوید ده سال قبل تر از اینکه تو را بخواهم یک نفر دیگر را می خواسته ام و می خواهم... . بدرک گفتن و یک چک عباسی شش دانگ را دقیقا گذاشته اند برای همین وقت ها...اصلا نزدی هم نزدی...زدن دارد همچین کسی آیا؟...بگو بدرک و شانه هایت را بی قید بالا بینداز...هیچی هم نگو...نگو بی لیاقت...نگو خائن...نگو عوضی، آشغال، کثافت، برو بمیر... بعضی وقت ها بعضی ها اینقدر ته حقارت را در می آورند که دستت کثیف می شود اگر بخورد زیر گوششان... گور بابای دل...گور بابای دوست داشتن...می مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : لعنت,آدم,هایی,فکر,پایان,فقط,شروع,کردن,بلدند, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 32 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 14:17

تابستان است. ولی بیشتر به پاییز می ماند... صدای بادی که بین درخت ها می پیچد خورشیدی که نارنجی اش را بیشتر می پاشد به آسمان از لای این غبارها و ابرها... و بارانی که بویش و شرجی اش است و خبری از خودش نیست. +این باران از دست رعد و برق ها هم برنمی آید...از چشم دختری می آید مثلا که لنگ در هوایی پنج ساله اش دو سال دیگر تمدید شده...گفتم مثلا وگرنه چشم های دخترک هم دیگر نایی ندارد برای باریدن. دلم باران میخواهد...هر چند کم...هر چند قطره قطره اما این پنجره ی مکدر از خاک این نگاه خاکستری پشت شیشه این دلی که دیگر تنگ شدنش هم نمی آید حسابی باران لازم است.    نویسنده : Rey ; ساعت ٧:۳۸ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٠ ا مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : غبار,آلوده,مهر,ماه, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 28 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 14:17

دلم برای همه آنهایی که بیست و دو سالشان نیست می سوزد.چقدر خوب است این بیست و دو سالگی. چقدر خوب است اینجا...این لحظه...اکنون!با تمام دردها و ناداشته ها،با تمام حال و هوایی که دست خودت نیست و دلت هی دم به دقیقه بامبول در می آورد.چقدر دلم می خواهد این روزها را ذخیره کنم و نگهشان دارم برای روزهایی که دلم می خواهد بدوم و دور بشوم از ثانیه ها. چقدر خوبند آدم های دور و برم...واقعی و مجازی... .چقدر چیزهایی که دارم فرح بخش است.چقدر فکرهای توی سرم حال خوب کن است.و چه بد که به اندازه ی این همه مسرت شاکر نیستم.دوست دارم تمام دارایی هایم را بچسبم و نگاهشان کنم و ببینم این ها همان حسرت ها و آرزوهای دیروز و مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : آستانه,اتمام,بیست,سالگی, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 32 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 14:17

یک روزهایی ویژه ی خود خود آدم است و هیچ  کدامش به اندازه تولد خصوصی نیست. تمام لحظه هایش...تک تک ثانیه ها...درخت ها،خیابان،خورشید چه می دانم همه چیزش.اصلا همه مهربان ترند و تو به اقتضای این روز خصوصی مجبوری مهربان باشی و این جبر خوشایندی ست. خیلی خوب است که اینقدر با همه آنهایی که دوستشان داری نزدیک باشی و مشغول حرف زدن که متوجه نباشند ساعت از صفر صفر صفر صفر گذشته و بایستی تبریک بگویند. حتی همین که سر و کله آدم هایی که یک سال نبوده اند از غیب پیدا می شود هم خوب است. بیست و هشت اَمرداد از آن روزهایی ست که اگر تولدم نبود اصلا چنگی به دل زد.هم هوایش بس که چسبنده است،نچسب است و طاقت فرسا و هم آسم مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : اَمرداد, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 29 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 14:17

یک آدمی که با حرف بقیه مخصوصا آنها که دوستشان دارد پر و خالی می شود...خودم را می گویم.شاید اگر مریم و آرزو آن حرف ها را نمی زدند نمی توانستم این قدر راحت دست بزنم زیر چانه و رفتنت را تماشا کنم. تویی که روزی ازت تا پاییز سال بعدش فرصت خواسته بودم حالا که دمدمه های پاییز سه سال بعد است من را اینجا کاشتی و گفتی دو سال دیگر همین جا بمان تا  من برگردم و من حالا با این همه وقت خالی روبرو مانده ام چه کنم.کلی راه است ولی من دلم یک راهی می خواهد که سر دو سال تمام شود.درست سر دو سال... .من این قدر در حال حاضر روشنفکر شده ام که حوصله ام نیست برای سر دوانده شدن هام غمبرک بگیرم.توجیه شده ام که این دوری ها مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : صورتی,لبانی,صاف, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 24 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 14:17

چقدر بد بود مشهد چهار سال پیش.خوب بود ها ولی آن قسمت هاییش که به تو مربوط می شد عذاب مجسم بود. بعد از یک جدایی صد و هجده روزه انتظار داشتم با دیدنم قند در دلت ذوبیدن بگیرد...لاو بترکانی... نگاه زیر چشمی ای،لبخندی،چیزی ولی تو مثل یک آدم برفی بی روح فقط نگاه نکردن بلد بودی و اینکه وقتی من توی آسانسورم از راه پله بروی و یا توی لابی هتل کاناپه ات را عوض کنی تا با من چشم تو چشم نشوی.تمام ساک ها را بردی بالا و به کوله ی من که رسید آسمان تپید. قضیه چی فکر می کردیم چی شد بود و من چقدر سنگ روی یخ شدم و سکه یک پول و خجالت زده ی دلی که بهش قول تو را داده بودم. الان خوبی،خیلی خوب ولی من چشمم ترسیده از تصو مونولوگ دیوانه ها شنیدن ......ادامه مطلب
ما را در سایت مونولوگ دیوانه ها شنیدن ... دنبال می کنید

برچسب : قبل,سفر, نویسنده : bshortnote528a بازدید : 62 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 14:17